۱۳۸۸ شهریور ۸, یکشنبه

اولین شب با هما(قسمت اول)

میدونم تو قسمت قبل توضیحات زیاد شد از این قسمت به بعد فقط موارد خصوصی و ارتباطهای سکسی خودمون رو براتون مینویسم . هفردای روز نامزدی یه دسته گل خریدم و رفتم خانه هما ساعت تقریبا 7 بعد از ظهر بود قبلش به هما گفته بودم که میام وقتی در زدم هما ایفون رو برداشت و گفت بیا تو عزیزم و من رفتم تو . هما و مادرش فقط خونه بودند هما یک پیراهن صورتی که تا وسط سینه اش باز بود و یک دامن تقریبا کوتاه تن کرده بود و کمی هم ارایش کرده بود و خیلی زیبا شده بود .یک کمی تو پذیرائی نشستم و با هما و مامانش حرف زدم که بعد از چند دقیقه مامان هم گفت هما جون با رامین برین تو اتاقت و راحت باشین شیرینی و میوه هم ببر و پذیرائی کن من برای شام صدا تون میکنم. هما گفت باشه مامان و یه چشمک به من زد که بریم بلند شدم و با هما رفتیم تو اتاق و درب را هم از داخل هما بست. دیگه من وهما با هم تنها شده بودیم بدون هیچ محدودیتی من دستامو باز کردم و گفتم خوشگلم بیا بغلم که هما هم تبسمی کرد و خودش رو تو بغل من فرار داد و من شروع کردن به بوسیدنش .مشکلی که بود من و هما چون تجربه نداشتیم نمیدونستیم چه جوری با هم دیگه بازی کنیم و رومون هم نمیشد که به اندام هم د ست بزنیم من همینطور که ایستاده هما رو بغل کرده بودم و لبشو میبوسیدم اهسته اونو رو تخت خوا بوندم و خودم کنارش نشستم اولین بار بود که دختری تقریبا نیمه عریان کنارم بود تمام اندامش برای من جدید بود میدونم برای هما هم همین حالت بود . من نمیدونستم چکار باید بکنم غریزه ام به من نشانی پستونها هما رو میداد همینطوری که نشسته بودم دستم رو رو سینه هما گذاشتم و دولا شدم و شروع به لب گرفتن از هما شدم و کنا ر هما دراز کشیدم تخت یه نفره بود لذا حسابی به هما چسبیده بودم در این لحظه کیرم هم حسابی راست شده بود و از روی شلوار به پای هما میخورد ده دقیقه ای همدیگر رو میبوسیدیم ومن از روی لباس پستونهای هما رو میمالیدم که چون لباس هما جوری بود که بین سینه های هما پیدا بود هوس کردم اونجا رو ببوسم و همین کار رو هم کردم خیلی هوس انگیز بود برای اولین بارم بو بین پستون یه دختر رو میبوسیدم نرمی سینه هاش رو با صورتم احساس میکردم و هما هم هیچ عکس العملی نشون نمی داد کمی که بوسیدم اهسته پیراهن هما رو کنار زدم تا قسمت های دیگه پستون هم که روی انرا سوتین گرفته بود هم نمایان شد با ولع بیشتری مشغول بوسدن شدم و بعد هم دستم رو بردم زیر سوتین و گذاشتم روی پستون هما خیلی لطیف بود و نوک انرابا کف دستم احساس میکردم و شروع کردم به بازی کردن با سینه های هما و گرفتن لب از او. کیرم که راست شده بود به پای هما میخورد و متوجه شدم که هما کنجکاو شده و دلش میخواد که بیشتر کیر منو احساس کنه منم خودم بیشت بهش فشار دادم واونم خوشش میامد. تقریبا دو ساعتی با هم همینجوری ور رفتیم که مامان هما در زد و گفت بیان شام. خودمون رو جمع و جور و مرتب کردیم و رفتیم بیرون که دیدم بابای هما هم امده . سلام و احوالپرسی کرده و رفتیم برای شام خوردن و تقریبا تا ساعت 11 نشستم. همون وقت بود که مامان هما گفت رامین جون شب اینجا بمون دیگه نباید هما تنها بخوابه که من تو دلم خیلی خوشحال شدم ولی تعارف کردم که بابا هما گفت نه بمون من به مادرت زنگ میزنم و میگم. الان هم بلند شو برو تو اتاق ولباس راحتی بپوش هما هم میاد . منم تشکر کردم و گفتم باشه و بلند شدم رفتم تو اتاق هما. چند دقیقه بعد هما امد برای من پیژامه اورده بود و برای خودش هم لباس خواب . روحم داشت پر میکشید برای اولین بار میخواستم شب رو تو یک رختخواب با یک دختر زیبا سپری کنم .هما درب رو بست و گفت لباساتو عوض کن من پشتم رو میکنم که من گفتم چرا پشتت رو میکنی ما زن و شوهریم مگه عیبی داره بدن همدیگر رو ببینیم هما گفت نه ولی من خجالت میکشم که من بلند شدم و لباسها رو ازش گرفت و گذاشتم رو تخت بعد بغلش کردم و بوسیدمش گفتم خجالت ؟ از من؟ ما قراره که با هم تا صبح رو این تخت بغل هم بخوابیم حالا برای عوض کردن لباس خجالت میکشی و باز هم بوسیدمش. گفت باشه بیا عوض کن من بعد از تو عوض میکنم. گفتم باشه بلند شدم اولی پیراهنم رو که زیر ان عرق گیر رکابی پوشیده بودم در اوردم بعد هم شلوارم رو از پام در اوردم یه شورت سفید بدون پاچه پام بود و کیرم که حسابی بلند شده بود از زیرش نمایان بود یه نگاه به هما کردم دیدم به کیرم خیره شده معلومه تا حالا ندیده بود بعد پیژامه رو پوشیدم و به هما گفتم حالا تو عوض کن اونم اول پیراهنش رو دراود و بعد دامنش رو یه شورت و کرست قرمز تنش بود من حسابی بهش خیره شده بودم و نگاهش میکردم که گفت اینجوری نگاهم نکن رامین خجالت میکشم و بعد لباس خواب رو که از زیرش تما م اندامش نمایان بود پوشید . دیگه من و هما اماده رفتن به بستر برای اولین بار با هم شدیم. من بلند شدم و برق رو خاموش کردم یه چراغ خواب قرمز کم نور روشن شد و به فضای اتاق صحنه دل انگیزی داد. دست هما رو گرفتم و بهش گفتم بیا هما جون این اولین شب زندگی مشترکمون رو تا صبح بیدار باشیم و همیگر رو ببوسم و لمس کنیم و با هم حرف بزنیم که گفت باشه.و من هم اونو خوابوندم رو تخت و خودم افتادم روش و بغلش کردم و شروع به لب گرفتن کردم.............

۱ نظر:

  1. وای عجب شب قشنگی بود. امیدوارم که هر شب زندگیتون داغ تر از این شب باشه.

    پاسخحذف