۱۳۸۸ شهریور ۹, دوشنبه

روایت اولین شب از هما

بعد از صیغه موقتی که یکی از بستگان من برای محرم شدن من و رامین خواند من و رامین فقط با هم صحبت کرده بودیم و هیچ تماسی با هم نداشتیم مامانم در این مدت به من میگفت هما مواظب باش قبل از عقد محضری اتفاقی نیفته و همه کارهاتون باید باشه برای بعد از ان که خوب من هم حواسم رو جمع کرده بودم ولی برای بعد ش تدارکات میدیدیم مامانم برای من یک لباس خواب حریر تن نما و برای رامین هم یه دست لباس راحتی خرید من این لباسها رو به طرز جالبی تا کرده و انها معطر کرده بودم که مامانم میگفت ای پدر سوخته داری خوب تدارک میبینی ها بارک الله خوبه باید لوازم استقبال از شوهرت را اماده کنی.من تو این چند روز دیگه شب و روز نمی شناختم و همش حواسم پیش شبی بود که میخواست بیاد که خوب انشب فرا رسید و منو رامین عقد محضری کردیم . شب انروز رامین نتونست بمونه ولی قرار گذاشتیم فردا بیاد خونه ما.ساعتی را که قرار شد رامین بیاد خونه ما من 8 شب تعیین کردم دلیلش این بود که اگه رامین زودتر میومد خوب یک کمی میرفتیم تو اتاق بعدش میامدیم شام میخوردیم دیگه بهانه ای نبود که رامین رو شب نگهدارم و اون هم از بابام خجالت میکشد اونوقت میرفت خانه خودشون .ان شب رامین سر ساعت 8 با یک دسته گل زیبا امد خونه ما لباس خیلی مرتبی پوشیده بود خیلی خوش تیپ شده بود دلم براش یه ذره شده بود دوست داشتم تند تند ماچش کنم . مامانم که این چیزها رو خوب میفهمید و دلش میخواست دخترش زودتر به خواسته دلش برسه خیلی معطل نکرد زود ما رو فرستاد تو اتاق و به من یواشکی گفت در را هم از داخل قفل کن.من لباس صورتی را که مامانم مخصوص این زمان خریده بود تن کرده بودم خیلی بهم میومد سینه اس تقریبا باز بود و قسمت از پستونم رو نشون میداد و یه دامن کوتاه بالا زانو هم پام کرده بودم یه ارایش خوبی هم داشتم و مهمتر از همه دلم بود که دنیای دیگری داشت هم شور میزد هم استرس داشتم و هم اشتیاق.بالاخره من و رامین تنها شدیم و من داشتم به خواسته های دلم میرسیدم تا درب رو قفل کردم دیدم رامین اغوشش رو باز کرده که منم خودم را انداختم تو بغلش و شروع کردیم به بوسیدن و لب گرفتن ازهم بعد ازچند لحظه رامین منو اهسته رو تخت قرار داد خودش هم کنارم نشست تخت من یه نفره بود و برای اولین بار بود که من کنار یه مرد بودم برام دنیای جدیدی بود نمیدونستم چکار باید کنم همش منتظر حرکات و رفتار رامین بودم دیدم رامین دستش رو گذاشت رو سینه ام و دولا شد و شروع به بوسیدن و لب گرفتن از من شد همه اش منتظر حرکت بعدیش بودم تقریبا اراده از من گرفته شده بود . رامین کنار من رو تخت خوابید و چون تخت یه نفره بود خیلی به هم چسبیده بودیم رامین همینطور که با سینه هام از رو لباس بازی میکرد احساس کردم کیرش که راست شده بود به پام میخوره خیلی خوشم امد رامین یواش دستش رو برد زیر پیراهنم و سینه هامو میمالید خوشم میومد و منتظر حرکت بعدیش میموندم که دیدم دستش رو برد زیر سوتینم و شروع به بازی با نوک پستونم کرد اوووووووه چقدر لذت داشت برای اولین بار بود یه مرد سینه ام رو میمالید و کیرش هم به پاهام میخورد . خیلی کیف کردم و همینطور تو بغل رامین بودم که مامانم در زد بیائد شام.( دیگه قسمت شام خوردن رو توضیح نمیدم ).بعد از شام طبق طرح من رامین قرار شد بمونه که دوباره امدیم تو اتاق که دیگه تا صبح با هم باشیم. من درب رو قفل کردم و لباس راحتی را به رامین دادم که بپوشه و گفتم من پشتم رو میکنم تو عوض کن . رامین گفت نه چرا مگه ما زن وشوهر نیستم باید جلو هم عوض کنیم که گفتم باشه.رامین لباسهاشو دراود واییییییییییییییییییییییی چقدر خوب بود داشت جلو من لخت میشد یه عرق گیر رکابی تنش بود و یه شورت سفید بدون پاچه .خدای من کیرش رو دیدم از زیر شورتش زده بود بیرون خیلی خوش ترکیب بود بعدش من هم لباسامو در اوردم لباس زیرم یه شورت و سوتین قرمز بود که مامان برای همین شب خریده بود بعد لباس خوابم رو پوشیدم . رامین رفت برق رو خاموش کرد و چراغ خواب روشن شد دست منو گرفت و برد رو تخت و خوابوند و امد بغلم خوابید . نمیدونید چه عالمی داشتم برای اولین بار بغل یه مرد میخوابیدم رامین خودش رو انداخت روی من و در اغوشم گرفت و منو هی میبوسید و لب میگرفت منم تسلیمش شده بودم و منتظر کارهای بعدیش بودم خودم نمیدونستم باید چکار کنم . رامین گفت هما جون این لباسه منو اذیت میکنه میخواهم در بیارم که گفتم در بیار من از خدا میخواستم دوست داشتم پوست تن رامین رو لمس کنم . رامین هم دراورد و فقط با یک شورت بود دیگه من غرق لذت شده بودم کیر رامین را روی کسم حس میکردم و لذت میبردم خدای من من داشتم با یه مرد عشقبازی میکردم احساس کردم رامین داره لباس خواب منو هم در میاره که بیشتر خوشم امد و کمکش کردم رامین امد سوتینم رو هم دربیاره که گفتم نه ولی اون گفت بدون سوتین بیشتر لذت داره و درش اورد . راست میگفت لذتش بیشتر شد با ممه هام بازی میکرد و کیرش رو به کسم فشار میداد .همینطور که عشقبازی میکردیم و من دیگه داشتم ناله های شهوانی میکردم دیدم لذتم بیشتر شد داشتم به جنون میرسیدم اخه رامین نوک پستونم گذاشته بود تو دهانش و داشت میخورد من دیگه به اوج رسیدم نمیدونم چی میگفتم به رامین میگفتم ممه هامو بخور بمکش فشارش بده کیرت رو به کسم فشار بده . برام دنیای عجیبی شده بود احساس خیسی تو شورتم میکردم نمیدونستم چیه فکر میکردم عرق کردم . اههههههههههههه خدای من چقدر لذت بخشه فقط ناله میکردم و زیر رامین دست و پا میزدم با یه مرد بودم کیر را حس کرده بودم از سینه خوردنش لذت میبردم . خلاصه ساعتی رو تو این حالت بودیم تا دیگه جسممون خسته شد و افتادیم . من تو بغل رامین به همون حالت خوابم برد تا اینکه صدای درب زدن مامانم رو شنیدم که میگفت بیایید صبحانه بخوریم.

۱۳۸۸ شهریور ۸, یکشنبه

اولین شب با هما (قسمت دوم)

برای اولین بار بو که با یک دختر هم اغوش میشدم و هما هم برای اولین بار بود که بغل یک مرد میخوابید همه چیز برای هر دو تامون جدید بود و هر دو تا کنجکاو بودیم من هما رو تو بغلم گرفته بودم و میبو سیدم دلم میخواست که بقیه لباسهایمون را هم در اریم ولی روم نمیشد بگم کمی که بغل هم بودیم و با لباس خواب با هم عشقبازی میکریم من گفتم هما جون این پیژامه و عرق گیر منو اذیت میکنه میخوام درش بیارم که گفت باشه درار و من هم در اوردم حالا من فقط شورت پام بود و هما لباس خواب که زیرش کرست و شورت هم داشت البته لباس خواب هما انقدر اطیف بود که از روی ان هم من اندام هما رو احساس میکردم . هما منو تو بغل خودش فشار میداد چون او هم برای اولین بار بود که یک مرد عریان روتو رختخواب کنار خودش لمس میکرد. من که فقط شورت پام بود و کیرم حسابی بلند شده بود از روی لباس به کس هما فشار میدادم احساس میکردم که هما داره لذت میبره و منم ادامه میدادم هما تمام حواسش به کیر من بود و براش خیلی عجیب و جذاب بود همش خودش رو به کیرم فشار میداد و اهسته ناله میکرد و لذت میبرد .من دستم رو بردم و گذاشتم روی ران هما و لباس خوابش رو بالا کشیدم و اهسته در اوردم هما هم که دیگه غرق شهوت و لذت شده بود هیچ مقاومتی نکرد و اونو از بدنش خارج کرد .من دیگه داشتم دیوانه میشدم هما لخت با یک شورت و کرست تو بغلم بود و خودش رو به کیرم فشار میداد من خواستم سوتین هما رو در بیارم که با ناله ای همراه با شهوت گفت رامین جون نه در نیار که من گفتم چرا همای من بذار ببینیم بدون کرست چه لذتی داره که دیگه مقاومتی نکرد و من هم اونو از تنش در اوردم . اوه........... خدای من چی مقابلم بود دو تا سینه نرم و بلور با نوک خیلی خوش رنگ و برجسته همینطور که کیرم رو به کس هما فشار میدادم با دستم با نوک پستون هما بازی کردم حسابی سفت و برجسته شده بود . نوکش گذاشتم تو دهنم و شروع به لیسیدن و مکیدنش کردم هما خیلی خوشش امده بود زیر من ناله میکرد و میگفت رامین جان ادامه بده رامینم بخورش و دیگه از خودش بیخود شده بود با سر کیرم احساس میکردم که کس هما خیس شده برام سوال بر انگیز بود اما روم نمیشد ازش بپرسم بعد ا فهمیدم که ابش بوده که از روی لذت میومده دیگه سر از پا نمیشناختیم دو تایی غرق همدیگه شده بودیم و خیس عرق بودیم و نفس نفس میزدیم . خوب حق هم همین بود یه مرد 30 ساله که تا حالا هیچ دختری را لمس نکرده و شهوت تمام وجودش را گرفته و یک دختر 21 ساله که وجودش تماما شهوته و تاکنون هیچ مردی را لمس نکرده وقت به هم برسند همین حالت رو پیدا میکنند .خلاصه سه ساعت تمام با هم عشقبازی کردیم و از بدن هم لذت بردیم کم کم از رمق افتادیم و دو تائی تو بغل هم خوابمون برد . من یک ساعت بعدش از خواب بیدار شدم و دیدم که هما لخت تو بغلمه و خواب خوابه کنجکاو شدم و دستم رو کردم تو شورتش و گذاشتم رو کسش هما که خواب بود و متوجه نشد ولی من که برای اولین بار بود کس یک دختر رو لمس میکردم احساس عجیبی داشتم ولی چون خیلی خسته بودم نتوانستم ادامه بدم و منم دوباره خوابم برد. ساعت 9 صبح بود که با در زدن مامان هما از خواب بیدار شدیم و همد یگر رو بوسیدیم و لباسها مون رو پوشیدیم و خودمون رو مرتب کردیم و رفتیم برای خوردن صبحانه که مامان هما اماده کرده بود.

اولین شب با هما(قسمت اول)

میدونم تو قسمت قبل توضیحات زیاد شد از این قسمت به بعد فقط موارد خصوصی و ارتباطهای سکسی خودمون رو براتون مینویسم . هفردای روز نامزدی یه دسته گل خریدم و رفتم خانه هما ساعت تقریبا 7 بعد از ظهر بود قبلش به هما گفته بودم که میام وقتی در زدم هما ایفون رو برداشت و گفت بیا تو عزیزم و من رفتم تو . هما و مادرش فقط خونه بودند هما یک پیراهن صورتی که تا وسط سینه اش باز بود و یک دامن تقریبا کوتاه تن کرده بود و کمی هم ارایش کرده بود و خیلی زیبا شده بود .یک کمی تو پذیرائی نشستم و با هما و مامانش حرف زدم که بعد از چند دقیقه مامان هم گفت هما جون با رامین برین تو اتاقت و راحت باشین شیرینی و میوه هم ببر و پذیرائی کن من برای شام صدا تون میکنم. هما گفت باشه مامان و یه چشمک به من زد که بریم بلند شدم و با هما رفتیم تو اتاق و درب را هم از داخل هما بست. دیگه من وهما با هم تنها شده بودیم بدون هیچ محدودیتی من دستامو باز کردم و گفتم خوشگلم بیا بغلم که هما هم تبسمی کرد و خودش رو تو بغل من فرار داد و من شروع کردن به بوسیدنش .مشکلی که بود من و هما چون تجربه نداشتیم نمیدونستیم چه جوری با هم دیگه بازی کنیم و رومون هم نمیشد که به اندام هم د ست بزنیم من همینطور که ایستاده هما رو بغل کرده بودم و لبشو میبوسیدم اهسته اونو رو تخت خوا بوندم و خودم کنارش نشستم اولین بار بود که دختری تقریبا نیمه عریان کنارم بود تمام اندامش برای من جدید بود میدونم برای هما هم همین حالت بود . من نمیدونستم چکار باید بکنم غریزه ام به من نشانی پستونها هما رو میداد همینطوری که نشسته بودم دستم رو رو سینه هما گذاشتم و دولا شدم و شروع به لب گرفتن از هما شدم و کنا ر هما دراز کشیدم تخت یه نفره بود لذا حسابی به هما چسبیده بودم در این لحظه کیرم هم حسابی راست شده بود و از روی شلوار به پای هما میخورد ده دقیقه ای همدیگر رو میبوسیدیم ومن از روی لباس پستونهای هما رو میمالیدم که چون لباس هما جوری بود که بین سینه های هما پیدا بود هوس کردم اونجا رو ببوسم و همین کار رو هم کردم خیلی هوس انگیز بود برای اولین بارم بو بین پستون یه دختر رو میبوسیدم نرمی سینه هاش رو با صورتم احساس میکردم و هما هم هیچ عکس العملی نشون نمی داد کمی که بوسیدم اهسته پیراهن هما رو کنار زدم تا قسمت های دیگه پستون هم که روی انرا سوتین گرفته بود هم نمایان شد با ولع بیشتری مشغول بوسدن شدم و بعد هم دستم رو بردم زیر سوتین و گذاشتم روی پستون هما خیلی لطیف بود و نوک انرابا کف دستم احساس میکردم و شروع کردم به بازی کردن با سینه های هما و گرفتن لب از او. کیرم که راست شده بود به پای هما میخورد و متوجه شدم که هما کنجکاو شده و دلش میخواد که بیشتر کیر منو احساس کنه منم خودم بیشت بهش فشار دادم واونم خوشش میامد. تقریبا دو ساعتی با هم همینجوری ور رفتیم که مامان هما در زد و گفت بیان شام. خودمون رو جمع و جور و مرتب کردیم و رفتیم بیرون که دیدم بابای هما هم امده . سلام و احوالپرسی کرده و رفتیم برای شام خوردن و تقریبا تا ساعت 11 نشستم. همون وقت بود که مامان هما گفت رامین جون شب اینجا بمون دیگه نباید هما تنها بخوابه که من تو دلم خیلی خوشحال شدم ولی تعارف کردم که بابا هما گفت نه بمون من به مادرت زنگ میزنم و میگم. الان هم بلند شو برو تو اتاق ولباس راحتی بپوش هما هم میاد . منم تشکر کردم و گفتم باشه و بلند شدم رفتم تو اتاق هما. چند دقیقه بعد هما امد برای من پیژامه اورده بود و برای خودش هم لباس خواب . روحم داشت پر میکشید برای اولین بار میخواستم شب رو تو یک رختخواب با یک دختر زیبا سپری کنم .هما درب رو بست و گفت لباساتو عوض کن من پشتم رو میکنم که من گفتم چرا پشتت رو میکنی ما زن و شوهریم مگه عیبی داره بدن همدیگر رو ببینیم هما گفت نه ولی من خجالت میکشم که من بلند شدم و لباسها رو ازش گرفت و گذاشتم رو تخت بعد بغلش کردم و بوسیدمش گفتم خجالت ؟ از من؟ ما قراره که با هم تا صبح رو این تخت بغل هم بخوابیم حالا برای عوض کردن لباس خجالت میکشی و باز هم بوسیدمش. گفت باشه بیا عوض کن من بعد از تو عوض میکنم. گفتم باشه بلند شدم اولی پیراهنم رو که زیر ان عرق گیر رکابی پوشیده بودم در اوردم بعد هم شلوارم رو از پام در اوردم یه شورت سفید بدون پاچه پام بود و کیرم که حسابی بلند شده بود از زیرش نمایان بود یه نگاه به هما کردم دیدم به کیرم خیره شده معلومه تا حالا ندیده بود بعد پیژامه رو پوشیدم و به هما گفتم حالا تو عوض کن اونم اول پیراهنش رو دراود و بعد دامنش رو یه شورت و کرست قرمز تنش بود من حسابی بهش خیره شده بودم و نگاهش میکردم که گفت اینجوری نگاهم نکن رامین خجالت میکشم و بعد لباس خواب رو که از زیرش تما م اندامش نمایان بود پوشید . دیگه من و هما اماده رفتن به بستر برای اولین بار با هم شدیم. من بلند شدم و برق رو خاموش کردم یه چراغ خواب قرمز کم نور روشن شد و به فضای اتاق صحنه دل انگیزی داد. دست هما رو گرفتم و بهش گفتم بیا هما جون این اولین شب زندگی مشترکمون رو تا صبح بیدار باشیم و همیگر رو ببوسم و لمس کنیم و با هم حرف بزنیم که گفت باشه.و من هم اونو خوابوندم رو تخت و خودم افتادم روش و بغلش کردم و شروع به لب گرفتن کردم.............

اولین دیدار

اشنائی من و هما اینجوری بود که مادر من در یک مهمونی هما و مادرش را میبینه و نظرش اونو میگیره و به طریقی ادرس و شماره تلفن انها رو پیدا میکنه و باهاشون تماس میگیره و قرار خواستگاری را میذاره ومن و بقیه میریم خواستگاری و مورد پسند طرفین واقع میشه که در اینجا به این مطلب خیلی نمی پردازم . خانواده هما معتقد بودند که بین من وهما تا قبل از مراسم نامزدی صیغه موقت چند روزه خوانده بشه و فقط ما اجازه داشته باشیم تو یکی از اتاقهای خونه انها با هم صحبت کنیم و ده روز دیگه مراسم نامزدی داشته باشیم که انوقت به طور خصوصی و با حضور بزرگان اصلی فامیل عقد محضری هم بکنیم و شش ماه بعد هم عروسی کنیم که مورد قبول ما هم شد. یک حاج اقائی از فامیل هما برای ما صیغه محرمیت خواند و ما اجازه پیدا کردیم با هم صحبت کنیم .در این مدت هما همیشه با یک فاصله ای از من با مانتو روسری مینشست و من اصلا نتونستم به اون دست بزنم و اندام اونو ببینم .روز مراسم نامزدی که شد طبق قرار قبلی عاقد امد به خانه هما اینها و خطبه عقد رسمی و محضری را خوند و اینجا بود که من دیگه توانستم هما رو بدون روسری و ارایش کرده ببینم و دستش را تو دستم بگیرم. یک جشن کوچک نامزدی هم در یک تالار گرفته بودیم که تقریبا ساعت 11 شب تمام شد و مهمانها رفتند. من و هما و پدر و مادر من و پدر و مادر هما با هم رفتیم خانه هما اینها و نیم ساعتی انجا بودیم .البته من تو ان نیم ساعت با هما رفتیم تو اتاقش و برای اولین بار در اتاق را بستیم و من و هما با هم تنها شدیم .هما کنار تخت خوابش نشست و من روی یک صندلی که کنار میزش بود نشستم.کمی همدیگر رو نگاه کردیم و به هم لبخند زدیم میشه گفت یه جور هایی از هم خجالت میکشیدم چون هما تا قبل از ان تا حالا کنار مردی غیر از محارمش بدون روسری و با لباسی که تقریبا سینه هاش از ان نمایان بود نشسته بود.من سر صحبت را باز کردم و گفتم هما جون دیگه از الان به بعد من و تو مال همدیگه هستیم و از همه افراد عالم به هم نزدیک تریم و تا اخر عمرمون هم با هم هستیم دیگه اختیار تمام کارهامون با خودمونه و برای انجام ان از طرف کسی باز خواست نمیشیم انوقت بلند شدم رفتم کنارش رو لبه تخت نشستم . این برای اولین بار بود که من با یک دختر تو یک اتاق مینشستم دلم تالاب تالاب میزد و میدونم که هما هم همین حالت رو داشت. دست هما رو گرفتم تو دستم و بهش گفتم هما جون عزیزم دوست دارم من و تو از این لحظه به بعد دنیای دیگری رو خواهیم داشت و باید سعی کنیم که ان را شاد شاد کنیم که هما هم جواب داد رامین جان منم دوست دارم. من کمی دست های هما رو نوازش کردم و باهم شروع به صحبت کردن کردیم تقریبا نیم ساعت همینطوری با هم فقط حرف میزدیم که در زدند و گفتند میخواهیم بریم همینطور که دو تامون داشتیم بلند میشدیم م یه دفعه دستم رو انداختم دور گردن هما و صورت اونو بوسیم و هما هم که کمی قرمز شده بود و داشت خجالت میکشید دستش رو انداخت دور گردن من و اونم منو بوسید . این اولین بوسه ما دونفر بود که در همان لحظه من اونو تبدیل به لب کردم و لبم رو گذاشتم رو لب هما و هم دیگر رو تو اغوش گرفتیم .اولین اغوش من و هما از همین جا شکل گرفت و من هما رو در اغوش خودم احساس کردم. چون بنا بود ما بریم هما مانتو و روسریش رو پوشید و دوتائی از اتاق امدیم بیرون. و من گفتم حاضرم که بریم مادر هما گفت اقا رامین شما تشریف داشته باشید که من گفتم خیلی ممنون چون مامان اینا ماشین ندارن باید ببرمشون . مادر هما گفت خوب پس فردا حتما بیائید دیگه شما داماد ما هستین مثل پسر من هستید هما جون دیگه نباید تنها باشه که من گفتم حتما اینجا خونه امید منه مادرم رفت کنار هما و گفت عروس خوشگلم دیگه با رامین تند تند بیا خونه ما دلمون برات تنگ میشه و هما رو بوسید و همگی خدا حافظی کردیم و رفتیم

۱۳۸۸ شهریور ۷, شنبه

معرفی رامین

رامین همسر منه او متولد 1357 میباشه یعنی 9 سال از من بزرگتره. قدش 170 سانتیمتر و وزنش 70 کیلو گرم میباشد. رنگ چشماش سبزه که خیلی قشنگه و واقعا دل ادمو میبره . موهاش مشکی و فرق سرش رو از چپ به راست کج میکنه. سفید رو ست و صورتش را گاهی با تیغ اصلاح میکنه و گاهی هم ریش میذاره که در هر دو حالت خیلی با نمکه.به پوشیدن کت و شلوار در خارج از خانه و در محیط کارعلاقمنده و در مجالس خانوادگی و غیر رسمی تی شرت و شلوار جین میپوشه. به من گفته تا حال هیچ وقت دوست دختر نداشته و بدن هیچ دختری رو تا حالا لمس نکرده که من از رفتارش در عشقبازی مطمئن شدم راست میگه چون دیدن اندام من براش تازگی داشت و در عشقبازی هول میشه و گاهی منو هم اذیت میکنه. هیکل خوش تیپی داره و بدنش مقداری مو داره که خیلی لطیفه و من اون ها رو خیلی دوست دارم . کیرش نسبتا بلنده تقریبا سیزده چهارده سانتیمتره ما چون هنوز عروسی نکردیم تجربه احساس کیرش را درون بدن خودم ندارم ول چون با دهان انرا خوردم فکر میکنم که اندازه مناسبی داشته باشه.من کمی نگرانم که دخترهای دیگه بخواهند رامین رو جذب خودشون بکنند چون اون خیلی خوش برخورد و خوش صحبته ولی از طرفی مطمئنم رامین هیچ دختری را به من ترجیح نمیده چون ما دو نفر خیلی با هم همفکر و همراهیم و هر دوتامون به هم دیگه خوب حال میدیم و هیچ چیز از هم کم نمیذاریم.نوشتن داستانهای سکسیمون در اینجا با توافق همدیگر میباشه.منظور نوشتن این خاطرات در اینجا اینه که شما هم از حال کردن ما مطلع شوید و برای شما تجربه باشه و هم برای ما هم لذت بخشتر چون میدونیم که افرادی منتظرند داستان عشقبازی و حال کردن ما را بخوانند که این اتش عشقبازی ما رو تند تر میکنه.به هر حال من و رامین سعی میکنم داستان عشقبازی خودمون رو برای شما به تفصیل وهمراه با جزئیات برای شما بنویسیم امید واریم که شما هم لذت ببرید.

معرفی هما

هما همسرم دختری است سفید رو با قد 165سانتیمتر و وزنش تقریبا 62 کیلو گرم میباشد دارای موهای بلند به رنگ مشگی است رنگ چشمهاش میشی است بینی متوسطی داره و دهانش هم متوسطه.باسنش برجسته و کمرش تقریبا باریک میباشه. سینه هاش نسبتا کوچک و بسیار خوش فرمه و نوک سینه اش قهوهای بسیار خوش رنگ میباشد.هما بسیار محجوب و نسبتا کم حرفه که من سعی میکنم اونو به حرف زدن تشویق کنم.او تا کنون با هیچ پسری دوست نبوده و هیچ مردی را تا قبل از ازدواج با من لمس نکرده به خاطر همین در عشقبازی بی تجربه است.هما علاقمنده که حجاب نسبتا پوشیده ای داشته باشه و با مانتو و روسری از خانه خارج میشه.اندام هما بسیار متناسب میباشه .او در حال حاظر دانشجوی رشته روانشناسی است.

۱۳۸۸ شهریور ۶, جمعه

مقدمه

اسم من رامین است متولد سال 1357 میباشم حدود 6 ماه پیش با دختر خانمی به نام هما که متولد سال 1366 میباشد ازدواج کرده ام. البته تا این تاریخ که شروع به نوشتن خاطرات روابط سکسی خود با هما میکنم هنوز مراسم عروسی نگرفته ایم و یا به عبارتی شب زفاف رسمی نداشته ایم قراره تا چند روز دیگه اگر مشکلی پیش نیاد مراسم جشن عروسیمان رو بر گذار کرده و با هم زندگی مشترکمان شروع کنیم . اول بگم چرا تصمیم گرفتم سرگذشت رابطه سکسی خودم با هما را در اینجا بنویسم. دلیل اول : با توجه به اینکه رابطه زناشوئی از خصوصی ترین و محرمانه ترین رفتار زندگی زن و شوهر محسوب میشه و معمولا رفتار سکسی بین زن و شوهر فقط بین این دونفر میمونه و به هیچ کس گفته نمیشه ما به دلیل اینکه میخواهیم خاطرات خودمان رو نوشته و در اینده از خواندن ان لذت ببریم . دلیل دوم: ما با نوشتن تجربیات سکسی خودمون انرا به خوانندگان منتقل میکنم شاید زو ج هائی باشند که بعض از مواد رو تجربه نکرده باشند انها هم تجربه کنند و لذت ببرند و بالعکس ان هم میتونه اتفاق بیفته شاید ما از نوعی سکس لذت نبرده باشیم و ان عمل موجب ناراحتی برای یکی از طرفین ما شده باشه دیگران انرا تجربه نکنند. دلیل سوم:ما اینرا میدونیم که رلبطه سکسی زن و شوهر از خصوصی ترین مسائل زندگیمون میباشه و درست نیست انرا برای دیگران بازگو کنیم ولی فکر کردیم و دید یم چرا باید اینجوری باشه ما که نمیخواهیم جلوی مردم بشینیم و داستان سکسمون رو بگیم در یک دنیای مجازی تعریف میکنیم و خواننده ان هم که ما رو نمیشناسه پس مشکلی ایجاد نمیشه ولی بجاش دختر ها و پسرهای جوانی که هنوز ازدواج نکردهاند انرا میخوانند و انها هم لذت میبرند این خودش لذت سکس را برای ما بیشتر میکنه وقتی که میدونیم افرادی منتظرند فردا از ان با خبرشوند اونوقت من و هما با حرارت بیشتر عشقبازی میکنیم. این دلایل ما را ممکنه خیلی ها قبول نکنند و ما رو ادمهای منحرفی بدونند ولی برای ما مهم نیست که دیگران چه فکر میکنند ما به دنبال لذت بردن از زندگی خودمون میباشیم و میخواهیم هم دیگران رو در دنیای مجازی در لذت خودمون شریک کنیم و هم تجربه برای انها باشیم.به هر حال ما تصمیم خودمون رو گرفتیم که روابط سکسی خودمون و بعضی از رفتارهای خوب و بد رو که در زندگی برامون پیش میاد اینجا بنویسیم هر چه بادا باد ........ در ادامه ابتدا من هما رو در اینجا به شما معرفی میکنم و خصوصیات او را براتون مینویسم تا بیشتر با هاش اشنا بشین و سپس هما منو به شما معرفی میکنه فقط یه چیزی از شما عزیزان خواننده انتظار داریم لطفا برای ما چرت و پرت و حرفهائی رو که ممکنه ما رو از ادمه نوشته هامون منصرف کنه ننویسید فقط مواردی که دوست دارید بیشتر ما توضیح بدیم و یا تجربه کرده اید و دوست دارید ما هم تجربه کنیم برامون بنویسید